معماری گلخانه ای بی مزه می شود
معماری هنری است که میتواند زیبایی و آرامش را به شهرها و خانه های ما هدیه کند؛ هنری که ارتباط تنگاتنگی با زندگی تک تک ما دارد. اما تا چه حد از این هنر برای زیبایی شهر و خانه خودمان استفاده کرده ایم؟اگر از آن بهره نبرده ایم دلیل آن چه بوده است؟آیا شهرها و خانه های ما متناسب با انسان این موجود شریف الهی ساخته شده است؟ اینها سؤالاتی است که باعث میشود تا سراغ هنرمند نقاشی برویم که در رابطه با معماری نیز تحقیقاتی انجام داده است.در زیر گفتگوی پیام ساختمان با شهریار سیروس را میخوانید: معماری از چه زمانی و چگونه به عنوان هنر محسوب میشود؟ از اواخر قرن 19 ،معماری به عنوان یک هنر به شمار میرود . یکی از نقاشانی که ناخواسته به معماری خدمت کرد، پیکاسو بود.خدمتش هم این بود که در دوره او به معماری کوبیستی نزدیک میشویم.یعنی دیگر میتوان با بیان هنرمندانه و زیباشناسانه که در نقاشی و مجسمه سازی وجود دارد ،ساختمان ساخت.در این دوره میتوانیم از اندیشه های باستانیمان الهام بگیریم و سازه ای به وجود بیاوریم که ارزش زیباشناسانه اش بیش از کاربرد آن باشد. این موضوع، پاسخی است به آنهایی که میگویند معماری مانند نجاری یا آهنگری فن است و فقط کاربردی است. اگر در اوایل قرن بیستم عده ای معتقد بودند که معماری هنر نیست،در حال حاضر اینگونه نیست.هنرمندان بزرگی مانند پیکاسو، مالویچ و سزار و... ثابت کردند که چیدن هنرمندانه عناصر بصری عملی هنرمندانه است. اتفاق دومی که معماری را به هنر تبدیل میکند برداشته شدن مرز بین هنرهاست.پیکاسو نقاشی میکشد و متوجه میشود که حروف بار تصویری دارند .یعنی بدون آنکه حروف خوانده شوند،صفحه روزنامه بافتی دارد که میتواند در یک مجموعه کوبیستی خوانش خوبی داشته باشد.اوایل، پیکاسو روزنامه را میکشید،بعد از مدتی به این نتیجه رسید که آن را قیچی کند و در کاغذی بچسباند که کلاژ متولد شد.سپس نتیجه گرفت که چرا فقط روزنامه را بچسباند درحالیکه میتواند کاغذدیواری، حصیر، سنگ و چوب را هم بچسباند.نقاشی که تابه حال دو بعد داشت در حال حاضر تبدیل به سه بعد میشود . خود من در موزه هنرهای مدرن پاریس نقاشی ای را دیدم که سنگ بود و روی آن رنگ ریخته بودند که نه میتوانستم بگویم نقاشی است نه مجسمه. همین اتفاق بین معماری و مجسمه سازی افتاد . برج آزادی نه مجسمه است نه ساختمان به معنای کلاسیک.مرزها برداشته شده و نمیتوان تشخیص داد که معمار مجسمه میسازد یا مجسمه ساز ساختمان میسازد. تحقیقات بسیاری بر روی معماری انجام شده است،محققی به نام «راجر فرای» نظرات عمده تاریخ هنر و زیباییشناسی مانند این نظریه ارسطویی و افلاطونی که میگوید «باید هنر شبیه طبیعت باشد» را با شاهکارهای معماری دنیا تطبیق میدهد.وی نتیجه میگیرد این نظریه در معماری کارا نیست. بنابراین به نظریه کانت نزدیک میشود که میگوید هنر، سرایت احساسات است. پس از بررسیهای مختلف به این نتیجه میرسد که در بیشتر موارد این نظریه در معماری وجود دارد. شما به تخت جمشید که میروید ، ابهت معماری آن احساسات شما را تحت تأثیر قرار میدهد .در طول تاریخ، معمولاً جنبش های هنری را نقاشان روبه جلو برده اند . پرچمدارهنر رمانتیک نقاش ها بوده اند که سپس به سایر هنرها سرایت کرده است . در طول تاریخ دو بار جنبش های هنری توسط معماران اتفاق میافتد؛ یک بار مکتب گوتیک و دیگری پست مدرن و چه کسی جرات دارد بگوید معماری هنر نیست. چرا هنوز جنبه زیباشناسانه معماری در ایران و به خصوص تهران مشاهده نمیشود؟ زیبایی و هنر میوه ای از فرهنگ است ونمی توان آن را قلمه زد.اکثر معماران سعی میکنند ساختمان های زیبایی بسازند اما تهران روزبه روز زشت تر میشود زیرا زیباییهای انتزاعی را که در کاتالوگ دیده اند ، میخواهند به تهران قلمه بزنند .به عنوان مثال شما میتوانید یزدیها را با لهجه شان بشناسید اما معماری ما لهجه ندارد.چون لهجه برگرفته از ریشه های فرهنگی است.به همین دلیل این سؤال پیش میآید که آیا معماری هنر است؟معماری هنر است به شرطی که میوه آن از گلخانه بیرون نیاید.معماری گلخانه ای بیمزه میشود. در معماری معاصر ما چقدر از این هنر استفاده کرده ایم و آن را چقدر به زندگی مردم وارد کرده ایم؟ آیا می توانیم بگوییم این هنر توسط نقاشی های دیواری به زندگی مردم وارد شده است؟ نقاشی دیواری در شهرهای معروف دنیا مانند پاریس ،فرانکفورت،رم ،پاریس و.. به ندرت وجود دارد. هنر نقاشی باید سه خصیصه داشته باشد ؛اول اینکه باید برای عامه مردم قابل فهم باشد. مثلاً هنر مدرن که در غرب رواج دارد برای عامه مردم قابل فهم نیست.دوم باید بر اساس اهداف انقلاب باشد.شما نمیتوانید یک منظره بکشید که به درد هیچ کس نمیخورد .سومین خصیصه اینکه باید برای عامه مردم در دسترس باشد و کجا در دسترس تر از دیوارهای شهر؟ به نظرم نقاشیهای دیواری که در خیابان ها وجود دارد در خدمت شهرسازی ما نیست.در جاهایی اتفاقات خوبی افتاد .از چهارراه پارک وی، مدرس را به سمت جردن که بروید روی دیوار عظیم سیمانی، فضایی روستایی کارشده که بسیار جالب است. نصب مجسمه در شهر ها را چگونه ارزیابی میکنید؟ مجسمه در میادین تعریف دارد. به عنوان مثال مجسمه ای که در میدان محسنی وجود دارد برای یک موزه مفید است نه در کنار خیابان. مجسمه جایی گذاشته شده که اصلاً دیده نمیشود .باید روی خط افق هم مطالعه کرد و تمام امکان سنجی را در نظر بگیریم .مثلاً در میدان انقلاب نمیتوان مجسمه فیگوراتیو گذاشت و باید هندسی باشد. ما نباید «چندیگر» در تهران بسازیم.لوکوربوزیه معمار معروف قرن بیستم طرحی ارائه داد که پاریس باید با خاک یکسان شود و آن را مدرن کنیم.دولت هند به لوکوربوزیه پیشنهاد ساخت شهری در هند ارائه کرد که بینظیر باشد .این شهر طوری طراحیشده که در تمام طول سال وقتی پیاده روی میکنید نور آفتاب به چشمتان نمیخورد. لوکوربوزیه در ساخت این شهر تمام اقدامات را محاسبه کرده که ساختمان ها چگونه ساخته شود،اما هندیها که به این شهر آمدند مرغ و خروس های خود را هم آوردند که به لوکوربوزیه خیلی برخورد.چون وی همان ایده پاریس مدرن خود را در چندیگر پیاده کرد و به این مسئله فکر نکرده بود که این مردم هندی هستند و با مرغ وخروسشان زندگی میکنند .یک معمار باید هم هنرشناس و هم انسان شناس خوبی باشد. به نظر شما مشکل معماری معاصر ما به عدم شناخت معماران از انسان باز میگردد؟ ما مشکل معماری ملی داریم که فقط به هنر خلاصه نمیشود .به هنرشناسی، زیباییشناسی و مبانی انسان شناسی مربوط میشود. نگاه معمار به انسان باید درست باشد. اگر انسان را درست تعریف نکنیم، به جای اینکه برایش خانه بسازیم لانه میسازیم! اگر تعریفمان از انسان این باشد که انسان نیاز به آرامش، تعالی و معرفت دارد و موجود شریفی است که حیاتش را باید در شناخت، خدمت و زیبایی صرف کند خانه نه به یک سرپناه بلکه به یک مکان مقدس تبدیل میشود . این تعاریف هستند که کاربردها را به وجود میآورند .
انتهای خبر/پیام ساختمان
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :