نوست الوژی تجریش تا راه آه ن
پیاده که باشی بستر گام هایت میشود پیاده رو یا به تعبیر دهخدا قسمتی از دو طرف راه و خیابان. پیاده رو مسیر تجریش تا راه آهن را که شروع میکنی به گام زدن، بارگاه امام زاده صالح و بازار به سبک سنتی آن میشود ابتدای مسیرت و میدان بزرگ راه آهن میشود انتهای مسیرت. با تمام خستگیها شروع میکنی، فرش های دستبافت و زیبا را که پشت سر بگذاری از کنار موزه ای با مجسمه های مهربان عبور میکنی، بدون آنکه بدانی اکسیژن فضای پارک ساعی و ملت چون پیچک های دیوارهای اطراف آن از تو بالا میرود و تو را در خود میپیچد و باز بدون آنکه بدانی درختان ستبر و کهنسال، مجسمه های سیاه تمام آشفتگیات را محو میکند، چنارها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاری. سطل های بزرگ زباله و تابلوهای تبلیغاتی و صندوق های صدقات و پست برق پشت هم با ترتیب خاصی تقریباً سر هر کوچه فرعی ردیف شده اند، نمیدانی چند سینما و چند چنار صدساله و چند برج را پشت سر گذاشتی که معماری زیبای مسجد صاحب الزمان در میان آن همه برج و آسمان خراش نیمه ساز و ادوات غول آسای ساخت آن، نگاه تو را میدزدد، شاید نمازی و سلامی بشود ایستگاهی برای گام های تشنه راه رفتن تو از تمام خستگیهای روزگار. راه تو را به خود میخواند همانگونه که دیگرانی را که پیش از تو بوده اند، به خود خوانده است، پیاده باشی شیب هم که به نفع تو باشد هوا هم که هوایت را به بارانی بودنش داشته باشد، گام هایت تو را از کنار تمام نیمکت های سنگی و ویترین های مغازه ها و فروشگاه ها و روزنامه های چیده شده روبه روی کیوسک روزنامه فروشی و آن همه اتفاق عبور میدهد، تنها ایست تو میشود چراغ قرمز عابران که زمان را برای تو معنا میکند، چنارها هم چنان جریان دارند و جویی که نم نمک بر بستر سنگی دومتری خود با تو و گام هایت در جریان است. اتوبوس های بی. آر. تی قطار شده به دنبال هم و بنزها و کوپه ها و پورشه ها و صدها ماشین بینام در ذهن تو، قفل شده اند در ترافیک و تویی که سرعتت از هر نفربری بیشتر است، ایستاده که باشی چه فرقی میکند موتورگازی قراضه سوار باشی و یا ماشین میلیاردی. مسیر را به مدل خودت بلد هستی، هیچ وقت تقدم و تأخر پارک وی و ونک و میدان ولیعصر را نفهمیدی، آن چنانکه شمار چنار های تازه کاشته شده در مسیر و یا ترکیب رنگ سنگ فرش ها و ترمیم شکسته هایش را فهمیده ای، در میان باران همه چیز پر رنگ است، کف پوش های پیاده رو زرد و نارنجی و آجری پر رنگ تر،خاطرات تمام تند گام زدن ها و سیب گاز زدن ها و نان و پنیر بیات سه روز مانده در کیف خوردن ها زیر باران با رفیقت پر رنگ تر، برگ های هزاران چنار پر رنگ تر، نبودن های سرد رفیقت پررنگ تر ، تنه ستبر و حتی داربست هایی که از کنار سروها قد علم کرده اند، هردو با تمام هم زیستی غریبشان پررنگ تر . هر چه به سمت پایین میآیی جمعیت بیشتر میشود، جمعیت که باشد دستفروش و باقالی و لبو و آب زرشک و فال و بساط میشود قوت لایموت پیری، ناتوانی و یا کودکی بازیگوش که جمع فال و لی لی بازی با سنگ فرش های خط دار شده است تکلیف این روزهای روزگار برای او. باران که باشد، هیاهو و سروصدای دستفروشان و عابران و روزهای بیبدیل دوستیهای ناب همه جمع میشوند از خیسیهای بیانصافش ، تو میمانی و باران و گام های ریز و دستانی که گوشه های چادر را در جیب گرفته است؛ تمام خیسیهای چهارراه ولیعصر و حصارکشی پیاده رو تو را از میان تمام نوستالوژی ات بیرون میکشد و مجبور میکند زیرزمین را هم تجربه کنی. از ورودی 4 زیرگذر وارد فضای دایره ای میشوی و گیج شدن بعدازآن همه آرامش خیال برای خروج طبیعی است، از ورودی 6 که بالا بیایی باز راه، راست است، به راستی تمام مسیر پشت سرت با تمام سنگفرش های مربعش . ادامه دارد...
انتهای خبر/پیام ساختمان
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :