کارگرها چطور کار می کنند
شهرنشینی و زندگی شهری هیچ وقت پدرم را وابسته نکرد . داستان از آنجا شروع شد که دوستان 40 ساله دورهم نشستند و طبق برآوردی که باهم داشتند 6 ماه را برای ساخت خانه در روستا محاسبه کردند . کلنگ ساخت خانه توسط این سه دوست و فامیل و هم مدرسه ای زده شد بدون آنکه بدانند دوره جدیدی از کارگری همزمان با تصدی پست های بالا و اوج توانایی مالی بعد از پشت سر گذاشتن کارگری در دوران نوجوانی و هم زمان درس خواندن ، در پیش است . یافتن یک کارگر در روستا از پیدا کردن یک جراح مغز و اعصاب سخت تر بود . دو ماه بیشتر صرف یافتن بنا و کارگر گذشت ، نه اینکه کارگر کم باشد ، اصلا نبود تا آنکه تصمیم گرفتند هر پنجشنبه و جمعه کت وشلوار و سمت شان را در تهران بگذارند و برای ساخت خانه به طرف روستا حرکت کنند ، البته غیرازاین هم انتظار نمیرفت چراکه برق و آب و گاز و تلفن و سد و جاده این روستا همه به همت و حمیت این جوانان دهه چهل به ثمر نشسته بود . تمامی مصالح ساختمانی از بیل و کلنگ گرفته تا کاشی و میخ را از تهران تهیه کردند ، تنها کارگر آن حوالی اوس خلیل« مخفف استاد خلیل» است که سیستم خاص خودش را دارد و از تمامی حقوق کارگری هم باخبر است . اوس خلیل ساعت 8:30 کار خود را شروع میکند و باید ساعت 10 میان وعده برایش ببرند و هر چیزی هم نمیخورد . غذای تکراری هم دوست ندارد ، نیمرو با تخم مرغ و روغن و نان محلی ساده ترین غذایش است ، ساعت 1 برای نهار دست از کار میکشد . ساعت 4 عصرانه اش باید آماده باشد و 5 هم حقوقش را طلب میکند . جریان پادشاهی اوس خلیل از آنجا آب میخورد که آنها که زمین دارند بر روی زمین خود کار میکنند و عده ای از جوان تر ها برای درس خواندن و کار کردن به شهر رفته اند و تنها کارگر روستا اوست، بنابراین اوست که پادشاهی میکند . پسر ها به کمک فراخوانده شدند و در زمان تعطیلات به روستا رفتیم . صبح پسر ها برای کمک سر ساختمان رفتند ، مجتبی دانشجوی برق دانشگاه تهران همان اولین فرغون پر از آجر را که برداشت ، سیاتیکش گرفت و به همان شکل دونفری بردنش خانه . سجاد ساعت یازده با دمپایی و شلوارک و عینک دودی رفت سر ساختمان ، دایی که از 5 صبح کار کرده بود ، گفت : فکر کردی اومدی ساحل دریا که شلوارک پوشیدی؟ سجاد هم ناراحت شد و ساکش رو برداشت و بعد از سه چهارتا لگدی که به پیکان دایی زد ، جاده را به سمت تهران گرفت و رفت . محمد ، مهندس برق با کلی بروبیا تلفن زد و گفت : «آقا جون من نمیتونم کار ساختمانی انجام بدهم برایم سخت است ، پولش را میدهم شما کارگر بگیر» . دایی هم گفت : « بچه جون ! من میگویم اینجا کارگر پیدا نمیشه ، تو دوزار سه شاهی ات را به رخم میکشی ؟» محسن که یادش آمد تهران چقدر کار دارد ، پیچاند ، من هم که همان اول پایم چنان گیر کرد به شیلنگ و با صورت مثل غوک افتادم در آب که تمام اشعار سهراب سپهری در ذهنم دوره شد . علی و ابوالفضل ضد آفتاب زدند و دستکش به دست ، کلاه مهندسیشان را برداشتند و رفتند سر ساختمان ، که دایی گفت : بروید آجر بیندازید ، دایی در میان بهت برای آجر انداختن آنها توضیح داد که توقع دارید بگویم بروید ببینید ساختمان چه طور است ؟ کارگر ها چطور کار میکنند ؟ عمران و مهندسی برای تهران و پروژه های تهران است . این یک وجب جا که مهندس عمران نمیخواهد ، اینجا کارگر میخواهیم . قضیه انگار خیلی جدیتر از آن بود که فکرش را میکردیم . کامیون سیمان که آمد همه بسیج شدن برای خالی کردن بار کامیون . کامیون از تهران آمده بود و باید زود خالی میشد . سیمان به دوش کشیده ها میدانند که سیمان به دوش کشیدن یعنی چه ؟ باوجود لباس های زیادی که پوشیده بودایم کتف و پشت بچه ها سوخت . یکی سیمان بغل میکرد ، یکی فرغون پیداکرده بود . مجتبی هم به یک چوب تکیه داده و پاکت های سیمانی که از دست بچه ها میافتاد و میترکید را میشمرد و تمام مدت مقایسه میکرد کارکردن پدر ها و پسر ها را . دست ، صورت ، گردن پسر ها آفتاب سوخته ، کف دست ها تاول زده و سفیدی چشمان شان هم به قرمزی میزد ، اما انگار اتفاقی افتاده بود جوانان امروز اندکی به نسل قانع و پرتلاش پیش از خود نزدیک شده بودند . دم غروب کار تمام شد و آتشی راه انداختیم برای چای و شنیدیم از سختیهای پدرانمان در کارگریهای آن زمان ها و سرمای سوزان و نداشتن ها و درس خواندن هایشان؛ در یک روز همه را حس کردیم . روی سخنم با هم نسلیهای خودم است که پدرانمان از کارگری شروع کردند و درس خواندند و دوران جنگ را پشت سر گذاشتند . از بستن شیر آب تا بنایی و درست کردن آبگرمکن از دست شان بر میآید و به اهمیت درخت و کاشت نهال هم آگاهند و اگر زمانی از پشت میزهایشان به زیر کشیده شوند تمامی هنر هایی که دارند با تواضعی که از آنها سراغ دارم به کمکشان خواهد آمد و دوباره لباس کارگری به تن و قانع کار خواهند کرد . حال اگر من و هم نسل هایمان تمام توانایی هایمان پشت میز نشستن است ، کم هستند در نسل ما از جنس پدرانمان و مادرانی که پشت دار قالی با به هم بافتن نارنج و ترنج کمک خرج شوهرانی شدند که برای دفاع از این مرزوبوم به جنگ رفتند و با قناعت روزگار گذراندند.
انتهای خبر/پیام ساختمان
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :