menu
جستجو
ورود

ثبت آگهی رایگان

معماری، عشق، فلسفه

ندا نجف سلیمانی* 28اردیبهشت روز بزرگداشت عمر خیام ، حکیم ، شاعر ، منجم و ریاضی دان بزرگ قرن پنجم است . به همین مناسبت و به فراخور رویکرد نشریه پیام ساختمان قصد داریم به وجه شاعرانگی این شخصیت بزرگ و بلندآوازه و ارتباط آن با هنر معماری بپردازیم . با مرور ابیات و رباعیهای خیام در مییابیم وی به تعدادی از مصالح ، عناصر و المان های گوناگون حوزه معماری همچون خاک ، خشت ، گِل ، کارگاه ، قصر ، باغ و… نظر داشته و به دفعات به آنها اشاره کرده است . از سوی دیگر عشق و مهرورزی و کامرانی پای ثابت رباعیات خیام به حساب میآید ، و سرانجام اینکه وی دارای دستگاه فکری و مشرب فلسفی خاصی است که تاکنون مورد تحقیق و توجه محققان و پژوهشگران بسیاری قرارگرفته است . از دیدگاه خیام نیز ، اساس معماری باشکوه هستی و کاخ بلند آفرینش عشق و کامکاری است ، و از همین رو بایستی در آن خوش بود و عشق ورزید و کامرانی کرد . مثلث معماری، عشق و فلسفه در یک نگاه کلی میتوان معماری را یک رأس ، و عشق و فلسفه را رأس های دیگر یک مثلث دانست و بر این باور بود که هر سه این مفاهیم باید به گونه ای با هم پیوند بخورند و در هم بیامیزند تا یک اثر معمارانه فاخر و ماندگار شکل بگیرد و تجسم پیدا کند . معماری به تنهایی دارای قلمرو وسیعی است که این قلمرو نه تنها مصالح را در بر میگیرد که دارای مفاهیمی ارزشمند است که برای شناخت و دستیابی به این مفاهیم ، ناگزیر به استنباط فلسفه و متعاقب آن شناخت ماهیت عشق در هنر هستیم . اصولا برای درک آثار هنرمندانه ، حواس نه تنها کافی نیستند بلکه نقش ناچیزی ایفا میکنند که برای درک هنر ادراک عقلی و قلبی هر دو لازم است . دریافت عقلی از طریق فلسفه موجودیت و بعد قلبی و معنوی با باور به تأثیرگذاری شیفتگی و شیدایی هنرمند در آفرینش میسر خواهد بود . این ادراک عقلی و قلبی منجر به القای عمیق مفاهیمی است که فقط و فقط در آثار هنری امکان بروز آن وجود دارد و این مفاهیم در هنر و ازجمله معماری که نمونه بارز آن میباشد ، تجلی مییابد . ابهت و شکوه این درک ، جذب ناخودآگاه در اعماق ضمیر باطنی است . همان گونه که در خلقت همه هستی روح شیفتگی دمیده شده است ، هنرمند معمار نیز در خلق معماری واجد این صفت گردیده و اکسیر عشق به آفرینش را به موجودیت اثر منتقل میکند . همچنانکه این روح درعین حال توسط مخاطب دریافت میشود و میزان این درک نیز بستگی به تعالی روحی وی دارد که منجر به شگفتی و شیفتگی میگردد . در ادامه ابتدا به ارتباط معماری و فلسفه ، و سپس ارتباط معماری و عشق میپردازیم . معماری و فلسفه دو بعد اساسی فلسفه عبارت است از ماهیت یک پدیده و روش شناخت آن ماهیت . همانگونه که « برایان مگی» در کتاب سرگذشت فلسفه بیان میکند : «جریان اصلی تاریخ فلسفه تحول این دو مبحث و کلیه مباحث فرعی برآمده از آنها ، طی قرن هاست» . به عبارتی دیگر فلسفه گستره اصالت است؛ پرسش و پاسخ های اصیل . با نگاهی به آغاز زندگی انسان در نخستین غار ها و پناهگاه ها و تکامل تدریجی این سرپناه ها در ژرفای تاریخ تا به امروز ، ناگزیر به باور این حقیقت میرسیم که معماری و فلسفه دو مقوله لاینفک در روند تکامل آدمی بوده اند . خود فلسفه به علت ماهیتی که در رابطه با شناخت و تفکر سرشار دارد حائز اهمیت میباشد و در پیوند با معماری که موجودیت خود را از خلقت و آفرینش کسب میکند افقی از یافته های اصیل فکری و عملی را در برابر دیدگان هر انسان اندیشمند به نمایش میگذارد . به جرئت میتوان گفت در هیچ برهه ای از تاریخ کهن زندگی آدمی، هیچ اثر معماری و هنری پدید نیامده است مگر به پشتوانه تفکری فلسفی که لزوم موجودیت آن اثر را تأیید و تفسیر نماید . در این میان البته که حساب همه آثاری که یا به طور تصادفی و یا در تبع کنشی اجبار گرایانه نمود یافته و شکل کالبدی به خود گرفته اند جدا میباشد؛ چراکه نمیتوان نام آثار هنری را بر آنها نهاد و مثال آن خیل عظیم سکونت گاه های متفاوتی است که در شهر های امروزی چون گیاهان هرز قد علم کرده اند بیآنکه روح و هویت معماری در آنها نهفته باشد . ارتباطی که بین معماری و فلسفه وجودی آن موجود است ، یک تقابل دو طرفه بوده و در این تقابل است که ساختار یک اثر معماری شکل گرفته و تعریف میشود . و اما فلسفه معماری دربرگیرنده همه مفاهیم معنوی و بنیادی ذهن معمار است که به موازات ویژگیهای فیزیکی و کالبدی در یک بنا شکل میگیرد و به تمام پرسش های اصیل در پیدایش ، نقد و بررسی بنا پاسخ میدهد . به عبارتی معماری تنها شامل آنچه به صورت بصری دریافت میگردد نیست؛ بلکه اشکال هندسی و تناسبات هنرمندانه و فرم های انعطاف گرایانه و حتی حرکت های متضاد و خشن عناصر ، دربرگیرنده پیامی ناب از تفکر و ذهنیت هنرمند و حتی دغدغه های مردمان هم عصر اویند که به طرزی ماهرانه و رمزآلود در یک اثر گنجانیده شده و ندای درونی و ذهنی سازنده خود را در قالب معماری به مخاطب القا مینماید . در این میان رسالت فلسفه کمک به باز نمایاندن رموز هنری و ذهنی هنرمند و یاری مخاطب در فهم پیام و انگیزه آفریننده اثر و استنباط حضور وی در پدیده حاضر میباشد . معماری و عشق طبق مبانی نظری موجود «ماهیت هنر به اعجاب و حیرتی است که در ذهن مخاطب ایجاد میکند وشخص را به پرستش میطلبد .» صوفیان بر این باورند که اساس جهان هستی بر عشق نهاده شده است و همه تلاش و جوششی که از آغاز تا پایان خلقت وجود دارد به این مناسبت میباشد . و در نتیجه معتقدند کمال واقعی را باید در عشق جستجو کرد . به گفته ویل دورانت در لذات فلسفه ، «عشق و مهر ما از اشخاص گذشته به اشیا گسترش مییابد و همین خاکی را که در آن قدم مینهیم نیز زیبا میگرداند و سرانجام به شیفتگی خلاق هنر منتهی میگردد . . . این جریان باطنی نیروی عشق برانگیزاننده شوق خلاق هنرمند است . با نگاهی به پیدایش آثار هنری در عرصه تاریخ که قدمتی برابر با پیدایش انسان بر روی این کره خاکی دارند ، به تأثیر عمیق فلسفه وجودی عشق های اسطوره ای که در دنیای باستان نمود یافته اند در یکایک ابعاد هنر پی میبریم . از نقاشیهای درون غار ها و ظروف گرفته تا اشعار شاعران دوران باستان؛ و با اندکی کاوش و تفحص به این یقین میرسیم که شیدایی نه تنها یک اثر منفک و ناپیوسته که بلکه عامل و انگیزه درونی همه آثار هنری به شمار میرود . گویا همواره عشق مهم ترین دلیل به وقوع پیوستن هنر بوده است . عشق ، الهام بخش است و حتی به جرئت میتوان آن را هدف زندگی و خلق آفرینش برشمرد؛ و این اقتدار معنوی و اثرگذار ، در آفرینش پدیده هایی که توسط انسان صورت گرفته ، تجلی یافته است . و در واقع این همان فرق اثر معمارانه با دیگر ساخته های بیروح بشری و دنیوی است . هر جا که معماری روح یافته این روح را با تمام قدرت به مخاطب خود منتقل مینماید و باعث ایجاد تحسین در وی میگردد . اولین کسی که در مقوله هنر از عشق سخن میگوید آریتودوموس است که ازنظر او بدون عشق هیچ کس نمیتواند کار بزرگی انجام دهد . تنها عاملی که در انسان انگیزه و قدرت لازم برای خلق آثار هنری فرا انسانی را به وجود میآورد نیز همان عشق است . ( تحقیقات فلسفی) برتراند راسل هم معتقد است : « عشق به روح انسان عظمت و شخصیت میبخشد ، به طوری که همه شاهکار های دنیا از عشق زاده شده اند» . عشق شاید تبلور گرایش انسان به ابدیت و ماندگاری است و این گرایش آن هنگام که در آثار هنری بروز مییابد به نوعی ضامن جاودانگی آنها میگردد چراکه جایگاهی بالاتر از اهداف تبیین شده اثر به آن میبخشد . احساسات سرشار که در ماهیت عشق وجود دارد به راحتی به همه ابعاد پدیده های ناشی از آن منتقل میشود . فرق معمارانی که آثار فاخر و جاودانه تری خلق کرده اند با دیگران در این است که با حضور عشق درونی معماری را ساخته وپرداخته اند و به طور کل هر اثر هنری که در پیدایش آن عشق دخیل بوده اثرگذارتر گشته است . *مهندس معمار

انتهای خبر/پیام ساختمان

چاپ شده در هفته نامه پیام ساختمان شماره 208

فهرست مطالب شماره 208

این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :

دیدگاه خوانندگان :


دیدگاه خود را به اشتراک بگذارید

صفحه اصلی خانه
×