menu
جستجو
ورود

ثبت آگهی رایگان

نوشته های روی بُ رد

کد مطلب : 2704طبقۀ اولخانم احمدی با کفگیر چوبی برنج توی قابلمه تفلون ، که داشت قُل قُل می جوشید و حباب های رویش کم و زیاد می شد را هم زد و گفت : « احمدی جان یادت باشه یه زنگ به نمایندگیِ هود مون بزنی و ازش بپرسی که چرا دستگاه این قدر سرو صدا داره ، فروشنده که گفته بود ، دستگاه های جدید مثل قدیمیها سرو صدا ندارند ؟»آقای احمدی روزنامه را که روبه روی صورتش گرفته بود ، پایین آورد و روی پاش گذاشت و گفت : « چه قدر بگم به ترکیب این خونه دست نزن و هر دقیقه به یه چیزش وَر نرو ، حرف حالیت نمی شه که . عوضشون هم که می کنی باز چشمت سیر نمی شه ، یه روز به لولاهای کابینت گیر میدی و روز دیگه با لب و لوچه آویزون به سرامیک هایی که هنوز یه هفته از عوض کردنش نگذشته نگاه می کنی. » - نه تو رو خدا ، می خواستی تو این ویرونه زندگی کنم و صدام در نیاد ؟ بد کردم یه دستی به درو دیوارش زدم ؟ یادت رفته از بس گچِ کنار دیوار میریخت ، مجبور بودم هر یه روز در میون کیسه جارو برقی رو عوض کنم . - حالا خوبه می گی یه کیسه ، نه یه کامیون . یه موضوع کوچیک رو این قدر بزرگ نکن . دیوار ها گچش می ریخت ، ترکیبِ حموم و توالت رو چرا به هم زدی؟ این همه خرجش کردی و آخرش هم گفتی به دلم نشست . - امان از دست تو هر وقت ما چیزی گفتیم ، اون ده زارو ده شای خرج کردنتو کوبیدی رو سرمون . - خرج فدای سرت ، من که پارسال سر پارکینگ با آقای بخشیان جرو بحثم شد گفتم که دیگه این جا جای موندن نیست ، هم خونه به خرج افتاده و هم حوصله سرو کله زدن با یه مشت آدم زبون نفهم رو ندارم ، تو قبول نکردی. - اون موقع گفتم و حالا هم می گم ، تقصیر خودمونِ که این قدر کوتاه می یایم ، وا... به خدا یکی پارکینگ رو با قالیشویی اشتباه گرفته و یکی دیگه که انگار پله ها میدون اسب دوونیِ ، از بس چیزی نگفتیم ، پررو شون کردیم دیگه ، اون روز زن بی فرهنگ زنگ خونه رو زده نه سلامی نه احوالپرسی ای می گه لطفا ماشینتون رو جا به جا کنید ، مهد پسرم دیر شده . - خوب همون موقع می گفتی بهش که مگه شما چند تا پارکینگ دارید این قدر مزاحم میشید ، اصلا نمی رفتی. - نه ، این طور نمی شه باید یه فکر اساسی بکنیم .آقای احمدی شانه هاش را بالا انداخت وروزنامه را از روی پاش برداشت و دوباره روبه روی صورتش گرفت .طبقه دومپروین خانم نگاه به لوستر آویزان از سقف که داشت تکان تکان می خورد ، داد زد : « شل شی بچه ، یه کم بتمرگ خوب . بعد سرش را از روی متکا برداشت وغر زد . - خراب شه این ساختمون که سر ظهر هم توش آسایش نداری. یا باید بنایی های وقت و بی وقت یه طبقه رو تحمل کنیم ، یا تق و توقِّ این پسرۀ بیش فعال رو» .بلند شد و به طرف اتاق خواب رفت و نگاه به قاب عکس روی دیوار گفت : « هی علی جان هی. چه قدر گفتم یه چیزی به نامم بکن ، نکردی. حالا بشین و ببین که بچّه هات و کس و کارت چه طور افتادند به سر اموالم و همش رو چپاول کردند و مجبورم کردند پاشم بیام تو این خراب شده و با یه مشت آدم زبون نفهم سرو کله بزنم . »چشمش را از روی قاب عکس برداشت . انگشتش را روی کنسولیِ کنار تخت کشید . به آشپزخانه رفت و دستمالی به دست برگشت . میز را پاک کرد و چین رو تختی را صاف نمود . نگاهش به پرسفید کوچکی افتاد که از متکا بیرون زده بود . دندان هاش را روی هم گذاشت . از بین لب هاش صدای ایش بیرون آمد . متکا را از رو متکایی بیرون کشید و رو تختی را جمع کرد و به آشپزخانه رفت . با صدای ترق و تروقِّ ِ کفش هایی که روی پله ها کوبیده می شد ، سرش را به طرف در چرخاند و با صدای بلند گفت : « ای لعنت بر پدر و مادر آدم مردم آزار . نمی دونم به چه زبون باید بهتون تذکر بدم» .طبقه سوم - وای مریم جون این رو بهت نگفتم ، دیروز که از راه پله هاتون بالا می اومدیم ، طفلک پیامم بی هوا دستش رفت رو زنگ همسایه طبقه دومتون ، تا خواستم بگم این جا خونه امیرعلی جان که نیست ، صدای زنگ بلند شد و یه زنه که انگار پشت در منتظر بود ، درو باز کرد و با چشم های وق زده تو چهارچوب در وایستاد و به سرو پای ما دوتا نگاه کرد و گفت فرمایش . »مریم سینی چای را روی میز گذاشت و گفت : « ول کن بابا این زن دیوونه رو . از وقتی به این خونه اومده یه آب خوش از گلومون پایین نرفته . » بعد لبش را غنچه کرد و با صدای کلفت ادامه داد : « بچّه ت پرید بالا ، بچّه ت پرید پایین .» - وا چه فضول ، مگه خودش بچّه نداشته ؟ - چرا بابا ، از بس واق واقوبوده ، ولش کردن رفتن خارج . - سزای آدم بدجنس همینه دیگه . پیام جون مادر این طور از صندلی می پری پات می شکنه ها .مریم استکان چای را از تو سینی برداشت و روی میز گذاشت و گفت : « چی کارشون داری پروانه جان ، بچّه اگه ورجه وورجه نکنه ، که بچّه نیست . » - نمی خوام صدای همسایه هاتون بلند شه عزیزم .- ول کن گلم ، من باید هم این آدم وسواسی و غر غرو رو ادب کنم ، هم طبقه اول از خود راضی رو . - وا . . . مگه امیرعلی جان چه جوری می دوئه که سقف طبقه اول هم میلرزه . - نگاه چپ چپشون به بچّم که بماند ، نمی دونی سر پارکینگ با بخشیان چه غوغایی به پا کردند . شوهر من بی زبون بود خواهر ، اگه من اون روز بودم ، هم چین می سوزوندمشون که همین یه دونه ماشینشون رو هم می بردند بیرون . البته بعدش خودم رو خالی کردم . تیکه ام رو سر پله ها بهشون پروندم . بلند بلند گفتم ، میتونیم ، دوتا دوتا ماشین می خریم ، به کسی ربطی نداره . - عزیزم ازکجا معلوم که شنیده باشند ، تا به روشون نیاری و حرفت رو نگی فایده نداره . - راست می گیها ، حوصله دهن به دهن شدنشون رو ندارم ، اما یه فکرهایی تو سرم هست .پاگرد اول ، روی بُرد«لطفا اتومبیل خود را در پارکینگ اختصاصیِ خودتان پارک نمایید . جدا از شستن فرش در پارکینگ و پشت بام خودداری کنید . در هنگام رفت و آمد از پله ها مراعات حال همسایه را بنمایید . از شما همسایه عزیز و فهیم و با فرهنگ متشکریم .»«همسایه با شعور بناییها و تعمیرات مکرر ساختمان باعث اذیت و آزار دیگران می شود ، لطفا مراعات حال همسایه ها را هم بکنید . و شما ای آدم با شخصیت تربیت درست فرزندت در کودکی، آینده پرباری را برای او به ارمغان می آورد ، پس مراقب رفتار او باش .»«گلم اعضای هر خانواده برحسب نیازخود ، اتومبیل تهیه می کند واین موضوع مربوط به خود خانواده میباشد . در ضمن صدای وقت و بی وقت بنایی و مهم تر از همه شست و شوی بیش از اندازه که مصرف بیرویه انرژی را در پی دارد ، رو اعصاب همسایه ها است . مراعات حال دیگران را هم بنمایید .»مدت ها گذشت و نوشته های رو برد کم رنگ و کم رنگ تر شد. ناهید نیک بین

انتهای خبر/پیام ساختمان

چاپ شده در هفته نامه پیام ساختمان شماره 219

فهرست مطالب شماره 219

این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :

دیدگاه خوانندگان :


دیدگاه خود را به اشتراک بگذارید

صفحه اصلی خانه
×