آرمان شهر خیالی
اسکار نیمایر، معمار، مجسمه ساز و طراح برزیلی، دارنده جایزه معماری پریتزکر و پرینس آو استوریاس، دارنده نشان صلح لنین، مدال شوالیه و…که به واسطه خلق حجم های بتنی منحنی شهرت دارد، دسامبر امسال پس از 78 سال کار مستمر در معماری و به پایان رساندن حدود 600 پروژه در برزیل و سایر نقاط جهان در سن 104 سالگی از دنیا رفت. نیمایر از پیش آهنگان جنبش معماری نو در نیمه اول قرن بیستم در برزیل به شمار می رود. در آن زمان سبک مستعمراتی، جریان عمده معماری در برزیل بود و بناهای بزرگ در این کشور عمدتا به شیوه نوعی باروک بومی برزیلی ساخته می شدند. معماری مدرن در نیمه دهه 20 و با آثار لوچیو کاستا و گرگوری وارچاویک روس به برزیل راه یافت. بعدها کاستا در سال 1936 و در جریان پروژه ساختمان وزارت آموزش و درمان برزیل از لوکوربوزیه برای شرکت در طرح در سمت مشاور دعوت کرد؛ همین امر باعث تأثیر این معمار در سرنوشت معماری برزیل و سبک بسیاری از معماران آینده ازجمله نیمایر شد که در آن زمان به عنوان یک نقشه کش ساده در دفتر کاستا کار می کرد. معماری مدرنیستی که در آن زمان به عنوان سبکی بین المللی شناخته می شد، مشغول ساختن بناها و شهرهای جدیدی بود که زندگی روزمره ساکنان آن ها را دگرگون می ساخت و نظمی نو را در زندگی مردمان سراسر جهان ایجاد می کرد. اما باید توجه داشت که مدرنیسم به عنوان یک پدیده همگن در جهان پدیدار نشد و زمانی که به کشورهایی مانند برزیل راه یافت، اشکالات اساسی آن بروز پیدا کرد و انتقاداتی به آن وارد شد. ازجمله این انتقادات لزوم توجه به مؤلفه های جغرافیایی، ارتباط منطقی میان مکان و فرم و پرسش از نگاه داشتن یا نداشتن بعضی از مؤلفه های بومی و قدیمی بود. بنابراین معماران خلاقی مانند نیمایر با طراحی بر اساس ترکیب دو عامل گفتمان مدرنیستی و هم چنین بوم زیست ویژه برزیل، مدرنیسم ویژه این کشور را ایجاد کردند. اما رویکرد شخصی نیمایر به مدرنیسم دوپهلو بود و اگرچه عناصری را از آن برگرفت و به کار بست، اما در قبال معماری مدرن موضعی تهاجمی و مخالف داشت. سهم او از ویژگی های مدرن بیشتر برگرفته از هنرهای زیبا مانند نقاشی و پیکره سازی بود که به تبع معماران باوهاوس در جهان قبول عام یافته بود را رد می کرد. نیمایر در استفاده از مصالح مدرن نیز گزینشی عمل می کرد و به پیروی از آکوست پره و رابرت میلارت بتن مسلح را به استفاده از تیرهای فلزی ترجیح می داد. او قابلیت انعطاف بتن را برای ساخت حجم های سهمی شکل و یکی کردن سقف و دیوارها و ساخت رمپ های مورب که حرکت در آن را به Catwalk تشبیه کرده اند، به کار می گرفت و سطوحی باظرافت می ساخت که منتقدانش آن ها را به ظرافت پوسته صدف تشبیه کرده اند. تأثیرپذیری از لوکوربوزیه گروهی از منتقدان سخت گیر تمام اعتباری را که به کار نیمایر داده می شود، برگرفته از الهام هایش از شیوه و نظریات لوکوربوزیه دانسته و باقی را به عنوان حاشیه ای بر تقلید شاگردی مستعد از استادی صاحب سبک مردود می شمارند. حقیقت این است که نیمایر اولین پروژه خود را به عنوان دستیار لوکوربوزیه آغاز کرد، اما با خلاقیتی که در طی کار از خود نشان داد کاستا را واداشت که سرپرستی تیم طراحی را به عهده او بگذارد. نیمایر در طرح های دیگری مانند پروژه ساخت سازمان ملل متحد نیز با لوکوربوزیه همکاری کرد، حتی نقشه خود در این پروژه را که به طرح 32معروف بود، به نفع طرح لوکوربوزیه موسوم به 23 تعدیل کرد و در مصاحبه ها عنوان کرد که دلیلش برای این کار احترام به استادش بوده، نیمایر از برخی شیوه ها و عناصر مشهور لوکوربوزیه مانند فرم های پیچیده، ستون های پیلوتی، نورشکن ها و استفاده از عناصر تزئینی محلی پیروی می کرد، اما این کار را به شیوه ای شخصی انجام داده و به اصطلاح سبک را به تعلق خود درمی آورد. برای مثال استفاده او از اقسام «آزولیجوها»که نوعی کاشی منقش برگرفته از میراث پرتغالی بودند، نشان از علاقه اش به معماری مستعمراتی داشت که در مقام نوعی عنصر تزئینی ظاهرشده بودند. اما آنچه نبوغ نیمایر را نمایان می کند، گذار او از لوکوربوزیه است، یعنی زمانی که از معماری منطقی او و هندسه راست خطی سبک بین المللی گذر کرده و نوعی سبک پیشرو و شخصی را که به معماری مختص برزیلی تبدیل می شود، پدید آورد. از آثار درخشان این دوره می توان به کلیسای سنت فرانسیس آسیسی در پمپولا اشاره کرد. او با سفر به اروپا در دهه 50 نقطه عطفی در معماری اش به وجود آمد، ازاین جهت که سبکش پیراسته تر و منظم تر شده و به فرمالیسم گرایش پیدا کرد. برازیلیا نیمایر در 1956 از طرف رئیس جمهور وقت، جوسلینوکوبیتچک، دعوت شد تا به اتفاق کاستا به طراحی پایتختی جدید برای برزیل بپردازد. در این کار کاستا عهده دار طراحی شهر بود و نیمایر به طراحی ساختمان های مهم شهر پرداخت. هدف کاستا و نیمایر این بود که در برازیلیا فاصله میان غنی و فقیر از میان برداشته شود، تمامی ساختمان های مسکونی در یک منطقه گنجانده شود و سایر بخش ها به تفکیک به بخش های دولتی، هتل ها، کاخ ها و… اختصاص یابد. حتی ایده هایی مانند طراحی ساختمان های رها از قید زمین و استوار بر ستون ها در جهت خالی گذاشتن فضا به منظور حفظ رابطه ارگانیک با طبیعت و هدایت بهتر حرکت عابران در پیاده روها طرح شد. اما با اتمام دوران ریاست جمهوری کوبیتچک عمر حمایت دولتی از پروژه های معماری برازیلیا هم به پایان رسید. در سال 1937 کودتای نظامی که به دیکتاتوری حزب راست انجامید، باعث رانده شدن، تبعید و زندانی شدن معماران چپ گرا شد و وارگاس در زمان زمامداری خود سعی کرد که عناصری از معماری ایتالیای دوران فاشیستی را در برزیل احیا کند. حاصل این پروژه ناتمام شهری شد که منتقدان آن را نخبه گرا، فاقد محله های متناسب برای زیست شهروندان و خیابان ها و مسافت هایی خالی و نامتناسب برای پیاده روی توصیف می کنند. نوک تیز بسیاری از این انتقادها نیمایر را نشانه رفته، سیاست رؤیابینی نیمایر را مسئول خلق ساختمان های دورافتاده و بی ارتباط با زمینه خود می دانند، گویا که این بناها برای مشاهده شدن توسط تماشاگری منفرد و هذیانی ساخته شده اند. هم چنین به او اشکال گرفته اند که در طرح خود، مجتمع های مسکونی مناسبی برای اقامت کارگران سازنده شهر نگنجانده است. واقعیت این است که ایده اولیه نیمایر برای بخش مسکونی، طراحی مجتمع هایی متعلق به دولت بوده که پس از اتمام به طور یکسان و به تمام اقشار اجتماعی اجاره داده شود. این سیاست در دوران رئیس جمهور های بعدی ابتدا نادیده گرفته شده و سپس تغییر کرد. آن زمان سال های طلایی مدرنیسم بود و برازیلیا بنا بود تجسم مدرنیسم شهری باشد. در طراحی برازیلیا نیمایر از طرفی خود را مدرن می دانست و از سنت جز موتیف ها و عناصری تزئینی را به کار نمی گرفت و از طرف دیگر سعی داشت که کار خود را بر مبنای تناسب با منابع محلی، یعنی آنچه خود او با عنوان گرما و حس انگیزی برزیل حاره ای می نامید، طراحی کند. او آرمان شهر خیالی خود را از بتن می ساخت و اما در ظاهر از سمبولیسم ناب و غنی که ویژه کشورهای آمریکای لاتین است، پیروی می کرد.
انتهای خبر/پیام ساختمان
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :