گزارش پیام ساختمان از پروژه های ساختمانی سطح شهر؛
بخیه آشکار، ناپایداری ساختمان پنهان
در روز های اخیر ماجرای «بخیه کودک خمینی شهری» سروصدای زیادی به پا کرد و عکس العمل های متفاوتی را از طرف مردم در این رابطه شاهد بودیم.
سیدسجاد موسوی:
در روز های اخیر ماجرای «بخیه کودک خمینی شهری» سروصدای زیادی به پا کرد و عکس العمل های
متفاوتی را از طرف مردم در این رابطه شاهد بودیم. برخی بلافاصله مرگ ارزش ها را در
جامعه پزشکی پیش کشیدند و برخی از اقدام عاجلانه وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی
در اخراج برخی از پرسنل بیمارستان تقدیر کردند. عده انگشت شماری هم موضعشان قدری ملایم تر
از سایرین بود. روایت های متفاوتی از این ماجرا در محافل خبری نقل شده و می شود اما
آنچه مهم است، خشم مردم از بی توجهی به جان انسان هاست و اینکه پول نباید هدف اول و
آخر باشد.
کسی در این ضرورت
انکارناپذیر تردید ندارد اما آنجایی محل بحث است که روزانه هزاران اتفاق به مراتب بدتر
جلوی چشم همین مردم می افتد که نسبت به آن بی اعتنا هستند. یکی از حادترین اشکال این
ماجراها را می توان در صنعت ساختمان به وضوح دید. آنجا که ساختمان به مثابه گورهای
دسته جمعی ساخته و در زلزله ها روی سر هزاران کودک آوار می شود. تنها تفاوت این حوادث
با ماجرای بخیه کودک خمینی شهری در این است که بخیه محسوس و آشکار ولی ناپایداری ساختمان
پنهان است. شاید عکس العمل شدید جامعه به زخم چانه کودک و بی توجهی به زلزله هایی که
پشت سر هم کودکان را به کام مرگ می کشد یا خواهد کشاند، ناشی از این باشد که ما مرگ
را دور می بینیم یا شاید هم خیلی به مرگ در زلزله عادت کرده ایم. آری بی توجهی سازندگان
و مسئولان به ساخت وساز به گونه ای است که اگر خدایی ناکرده زلزله ای رخ دهد، شاید
هیچ بخیه ای به کار نیاید. در ادامه تهیه سلسله گزارش های پیام ساختمان از پروژه های
ساختمانی سطح شهر سراغ سه ساختمان رفته ایم تا ببینیم سازندگان، مهندسان ناظر، استادکاران
و کارگران چگونه ساخت وساز می کنند آیا کسی به فکر کودکانی که قرار است در آینده ساکن
این ساختمان شوند، هست؟
ترک های اندود
گچ وخاک
حوالی میدان ونک
ساختمان شش طبقه ای در حال ساخت است. داخل ساختمان می شوم. کارگر و بنا در حال کار
هستند. کارگر مشغول ساخت ملات گچ و خاک است و بنا آن را اجرا می کند. نخستین چیزی که
برایم جلب توجه می کند، ترک های ریز و درشت اندود گچ و خاک روی دیوار است. از بنا در
مورد سابقه اش می پرسم. او پاسخ می دهد: واقعیت این است که کار من بنایی نیست. چندی
پیش به خاطر ورشکستگی به تهران آمدم و شروع کردم به کار بنایی.
با غرور بالایی
ادامه می دهد: کاری ندارد، همین شما می توانید با دوبار دیدن یاد بگیرید.
کارگر هم ظاهراً
وضعیتی بهتر از استادکار ندارد تا در و تخته با هم جور شود. برخی ملات هایی که کارگر
درست می کرد، آنقدر شل درست شده بود که از دیوار به پایین شره می کرد. بنا هم هیچ اعتراضی
نسبت به این موضوع نداشت و خودش زنجیره ناقص را کامل می کرد.
من که از این شلم
شوربا متعجب شده بودم، از آنجا بیرون آمدم و با خودم به سایر اجزای ساختمان فکر می کردم.
اگر ستون ها هم به همین صورت جوش خورده باشد چه؟! اگر فونداسیون استحکام لازم را نداشته
باشد، زلزله چه بلایی سر این ساختمان می آورد؟!
کف ساختمان را
بشکن
چند خیابان را
پیاده با این فکر ها طی می کنم که صدای تیشه و پتک رشته افکارم را پاره می کند. ساخت وساز
و نوسازی در کار نیست اما داخل طبقات یک ساختمان چند کارگر مشغول کندن زمین هستند.
داخل که می شوم، مالک ساختمان بهت زده سرامیک ها را نگاه می کند که با صرف هزینه بالا
خریده بود و حالا کارگران آن را شکسته اند. اما ماجرا چه بود؟
متن کامل این
گزارش در نشریه شماره 235به چاپ می رسد.
انتهای خبر/پیام ساختمان
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :