کلنگی دیگر
همه هستی من کلنگ باریکی است که مرا در خود دنگ دنگ کنان به سحرگاه خراب کردن ها و ساختن های ابدی خواهد برد من با این کلنگ چاه کندم چاه من با این کلنگ خود را به شیلنگ و آب و ملات پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز عمله ای با فرغونی از آن میگذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی استنبلی خود را از آن میآویزد زندگی شاید طفلیاست که به جای مدرسه از سر کار برمیگردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو بار گل لگد کردن آه آه ... تعدادی آه من کارگر کوچک غمگینی را میشناسم که در ساختمانی نیمه ساز مسکن دارد و دلش را در یک کلنگ دسته چوبین مینوازد آرام آرام عمله کوچک غمگینی که شب از کمردرد میمیرد و سحرگاه با لگد به دنیا خواهد آمد!
انتهای خبر/پیام ساختمان
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :