پس کوچه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم پای دیوار نشستم پی فرغون تو گشتم خشم دیدار تو لبریز شد از بیل وجودم شدم آن فعله آزاد که بودم توپ لاستیکی ذهنم یهو از یاد تو ترکید و نهانخانه قلبم از سبیل چو کلنگت غوطه زد در خود و گُرخید «یادم آمد که شبی با تو از آن کوچه گذشتم» دستهء بیل تو دیدم من همه محو تماشای سبیلت تو همه غرق درازایی بیلت! تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم گوییا زلزله آمد گوییا خانه فرو ریخت سر من بوی صد حادثه پیچید فکر صد فاجعه خندید با تو گفتم که مگر زلزله ای شد به گمانم بیش از این لرزش و رقصش! نتوانم، نتوانم خاکی از سقف فرو ریخت بیمه گر ناله تلخی زد و بگریخت ماسه در بیل تو ماسید ماله در دست تو پیچید اشک در چشم تو لغزید خنده زد دولت امید یادم آید که زدم داد و تو را بیل شکستم پی سرکارگر نامرد همه جا گشتم و گشتم ...
انتهای خبر/پیام ساختمان
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :