گفت مستاجر به یک بنگاهدار
گفت مستاجر به یک بنگاهـدار خواهم از دستت کشم اینک هوار یاد داری خانه ای را مــاه پیش با زبــانی گرم و وصف بی شمار بر من ای عالیجناب انداخـتی در حقیقت بـنده را کردی شـــکار خانه مرطوب است و در هرسوی آن لانه دارد قمری و خرگوش و مار دارد آنجا عقـرب و موش و رتیل عنکبـوت و سوسک هم در هر کنار هر در و دیواردارد صــد تَرَک سقف آن پـر چـکه و سـوراخ وار گفت بنگاهی که ای آقا خمـوش ! لحظه ای هم صحبت ما گوش دار خود بگفتی خانه ای با همّه چیز خواهم و ما روی آن کردیم کار
انتهای خبر/پیام ساختمان
این مطلب را در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید :